همراه شمع می سوزم و به دنبال او اشک می ریزم و با امواج دریا به بی نهایت می روم و تا ستارگان دور آسمان صعود می کنم و در کهکشان محو و نابود می گردم...

    چه احساس عجیبی! چه تجربه زیبایی! چه نماز مقدسی! چه عبادت عمیقی! چه عشق بازی سوزانی! چه شب قدری! چه معراج و صعودی و وحدتی!

    خدایا! تو را شکر می کنم که از قفس جسم آزادم کردی. از زیر فشار کوههای غم نجاتم دادی. از میان طوفانهای ظلمت و جهل و کفر بیرونم کشیدی. از گردابهای خطرناک سقوط و یاس و پژمردگی نجاتم دادی.

     خدایا! تو را شکر می کنم که قلبم را با سوزش شمع هماهنگ کردی. دیدگانم را به قدرت اشک، حیات دادی. روحم را با وسعت آسمان بی پایانت به بی نهایت، اتصال دادی

     مرگ به سراغم می آید؛ آن قدر آرام و مطمئن به او نگاه می کنم که گویی خضر پیغمبرم...

     ‌خدایا از من سندی اگر بطلبی قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبی، اشک را تقدیمت خواهم کرد.

از مناجاتهای شهید چمران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد