همراه شمع می سوزم و به دنبال او اشک می ریزم و با امواج دریا به بی نهایت می روم و تا ستارگان دور آسمان صعود می کنم و در کهکشان محو و نابود می گردم...
چه احساس عجیبی! چه تجربه زیبایی! چه نماز مقدسی! چه عبادت عمیقی! چه عشق بازی سوزانی! چه شب قدری! چه معراج و صعودی و وحدتی!
خدایا! تو را شکر می کنم که از قفس جسم آزادم کردی. از زیر فشار کوههای غم نجاتم دادی. از میان طوفانهای ظلمت و جهل و کفر بیرونم کشیدی. از گردابهای خطرناک سقوط و یاس و پژمردگی نجاتم دادی.
خدایا! تو را شکر می کنم که قلبم را با سوزش شمع هماهنگ کردی. دیدگانم را به قدرت اشک، حیات دادی. روحم را با وسعت آسمان بی پایانت به بی نهایت، اتصال دادی
مرگ به سراغم می آید؛ آن قدر آرام و مطمئن به او نگاه می کنم که گویی خضر پیغمبرم...
خدایا از من سندی اگر بطلبی قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبی، اشک را تقدیمت خواهم کرد.
از مناجاتهای شهید چمران
سلام بر تو ...
سلام بر تو... که در سرزمین مقدس زاده شدی
و خدا شانه های مهربانت را
برای پیامبری خویش نشانه گرفت..
مسیح پسر مریم!!!!
می خواستم برایت نامه ای بنویسم
برای تولد دوباره ات
در سرزمینی که می شناسی اش!!!
سرزمین عشق و زیتون ،
سرزمین نخلهای سوخته
سرزمین تکه تکه ای که
خون بهای بی گناهی اش
کودکان وزنان مسلمان است
من......
همان سرزمین مادری ات فلسطین،،را،می گویم
پیامبر عزیز خدا!!!!!!!!!!!!!!!
من از کنار غزه می آیم
از آنجا که شیر مادرانش با خون آغشته است
ورنگ پیراهن دختران نابالغش
سرخ است سرخ سرخ!!!!
و کودکانی که در آن نوار بلند و زیبا
هیچ روبانی بر سر ندارند
و تنها ...
یادگارسبزشان
پیراهن بلند خورشید است
که خود را بیدریغ می نشاند
برزخمهایی که برصورت مهربانشان نشسته
کودکان غزه یادگاررنجی بزرگند
بر قلب کوچک سرزمینی که
ایمان بزرگ تاریخ را
به اسلام شهادت
می دهد
من زنان و کودکان آن کناره زخمی را خوب می شناسم
آنها .. که قرنهاست دراین تمدن جدید انسانی
بی هیاهو
تکه تکه می شوند....
و حریر سکوت مادرانی که
از جنس فریاد نیست
از جنس سبزلبخند است
لبخندی هزارساله بر
بلندای پیکر هزارتکه کودکانانشان
که چهره فروبسته اند تا زخمهای غزه زنده بماند
من از آن تبار ناخواسته تاریخ هیچ... نمی گویم
همان تبار رنج و عذابی که تو خوب می شناسی اشان...
ومولود تازه اشان در غزه
ازسرزمین گمنام اسرائیل خون می نوشد///
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
می دانی که هستم؟ می دانی کجا هستم؟ می دانی اطراف من چه خبر است؟ می دانی پدر و مادرم کجا هستند؟ می دانی هر لحظه منتظر چه هستم؟ می دانی الان چه می شنوم؟
می دانی در چه فکری هستم؟ می دانی از چه در تعجبم؟
(با عصبانیت)
نه، نه، نمی دانی ،خبر نداری، از اوضاع من بی خبری
من به تو حق می دهم که بی خبر باشی چون تو الان اطرافت را که می بینی دیوار است ،
بالای سرت را که می بینی سقف است ، زیر پایت قالی دستباف پهن است ، همه جا روشن است و بی چراغ نیستی ، پدر و مادرت در کنارت هستند ، شبها در آسایشی و صداهای وحشتناک نمی شنوی ، هر لحظه نگران این نیستی که سقف روی سرت خراب شود،
ولی من اطرافم را که می بینم جز آسمان پر از دود ، دیوار های خراب نمی بینم ، زیر پایم تکه های دیوار و سقف ریخته ، اطرافم را مهتاب روشن کرده ، شاید پدر و مادرم پیشم باشند ولی نه در کنارم بلکه زیر همین تکه های دیوار و سقف هستند ، شبها با صدای وحشتناک هواپیماها تمام بدنم می لرزد و هر لحظه منتظرم که یک موشک روی سرم منفجر شود
من الان در این صبر خدا ماندم ، واقعا عجب صبری خدا دارد
اینجا کربلا است ما مثل امام حسین و یارانش به کمک مردم نیازمندیم دست یاریتان را از ما کوتاه نکنید
از زبان یکی از فرزندان شهر غزه