به نام خالق تو
نامه ای به دریا
گاهی می مانم که حرفم را با چی آغاز کنم
می خواهم بگویم سلام می بینم نرفتی که بخواهم سلام کنم چون تو قلب من جا خوش کردی
می خواهم بگویم بی وفا دلم نمیاد چون دوستت دارم
می خواهم بگویم رفیق می بینم رفیق رفیقش را تنها نمی گذارد
میگم خودت در جواب نامه ام بگو که با چی نامه ام را آغاز کنم.......
دیشب به عکست نگاه می کردم به من می خندیدی با خودم فکرها کردم بلند شدم برای هردومون چایی ریختم همین طور که چایی می خوردم با تو صحبت می کردم بهتر بگم درد دل می کردم آخه خیلی تنهام ازبس گریه کردم و اشک ریختم چایی من یخ کرد چون اشکهام تو چاییم ریخته شده بود ولی چایی تو داغ داغ بود چون توی بی معرفت یک قطره اشک هم نریخته بودی آن موقع بیشتر احساس تنهایی کردم
تو را به خدا بیا و مرا از این تنهایی نجاتم بده گاهی گریه هایم تمامی نداره چون خیلی دلم برایت تنگ میشه همه میگویند ازدواج کن ولی من هنوز می گویم تو زنده هستی و قبول نمی کنم
ده ساله نامه می نویسم و تو بطری قرار می دهم وبه وسط دریا می اندازم ولی تو هیچ جوابی به من نداده ای
چرا؟؟؟؟؟؟
منتظر جوابت می مانم ..........
والسلام
کاش می شد غمها را یک جا گذاشت و شادیها را یک جای دیگر
همیشه سراغ شادیها می رفتیم و گاهی اوقات سراغ غمها
گاهی اوقات سراغ غمها می رفتیم که قدر شادیها را بدانیم
کاش می شد کاش می شد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام شکست خورده ها
سلام غم دیده ها
سلام تیر خورده ها
آمدم کسی باشم که دردت را بشنود
آمدم تنهاییت را پر کنم
آمدم که کسی را پیدا کنم که مثل خودم دلش پر باشد
دستم را بگیر که خدا دستت را بگیرد
دستت را می گیرم که خدا دستم را بگیرد
بغضم دارد خفه ام می کند خواهش می کنم بغضم را بشکن
محمود هستم یک رهگذر
دنبال یار می گردم کسی مرا می بیند اگر می بیند بسم الله.......